اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

دم دمهای عید

همیشه از بچگی اسفند ماه را دوست داشتم به خاطر ماهی قرمز و سبزه و عید و عیدی گرفتن و لباس نو و خونه تکونی خلاصه که هنوز هم مثل بچگی ذوق عید  دارم و صد البته وجود تو بهم امید و ذوق میده تو این همهمه ادمهای نامرد و زمونه بیمعرفت وتوی این دنیا فقط و فقط عشق به تو دختر یکی یه دونمه که منو سرپا نگه میداره . امسال بعد از از شیر گرفتنت چند رو زهوا خوب بود بردمت پارک و حسابی بازی کردی و عاشق پارکی هرجا فضای سبزمیبینی شروع میکنی شعر تاب تاب عباسی را میخونی اینقدرررررررررر قشنگ و دقیق میخونی ادم ضعف میکنه برات . خوشبختانه امسال خرید لباس نداشتیم وهمه چیز از قشم خریدیم و از این ترافیک و شلوغی راحت شدیم .امسال هم مثل تمام این سالهایی که ازدواج کردم...
28 اسفند 1393

بابای شیر مادر

سلام عشقم همه زندگی من نمیدونم واسه این پست خوشحال باشم یا نارحت و اصلا چه جوری بگم یادم روزی که به دنیا اومدی سینه نگرفتی و بعد از 5 روز با کلی دعا و التماس و اشک من بالاخره سینه گرفتی چه روزهایی بود شیر دادن به تو بزرگترین نعمتی بود که نصیب من شد خدار ا شکر  میکنم یادم میاد تا 3 ماه خوب شیر خوردی و بعدش به خاطر رفلاکس معدت نمیتونستی شیر بخوری چون معدت میسوخت و سینه منو پس میزدی وااااااااای که چه روزهای سختی بود همش اشک و اه و حسرت هر کاری میکردم شیر نمیخوردی جز تو خواب ولی من کوتاه نمیومدم و نمیزاشتم گرسنه باشی راه میرفتم شیرت میدادم پاهام دیگه حس نداشت ولی مهم تو بودی که شیر بخوری اشک میریختم با اشکات یا گاهی که شیر نمیخوردی شی...
28 اسفند 1393

جیگر مامان به روایت تصویر

این اشپزخونه را از قشم واست خریدیم  خیلی دوست داری و باهاش سرگرمی با یه تفنگ حباب ساز اونم خیلیییییییی دوست داری و واسه حباباش ذوق میکنی مبارکت باشه عشقم راستی خاله پریسا هم عقد کردو عروس شد ایشالا خوشبخت بشه امین اینم مهمونی بعد از عقد خونه بابا جون بود که باجناقها دارن با  دایی مهدی بازی میکنن و تو هم عاشق دایی مهدی هستی همش تو بغلش بودی و نمیزاشتی بازی کنه بابا هم اون شب نبود در مغازه بود واسه شام اومد      اینم سفره شام بابا جون جیگر جای همه خالی بود                          ...
28 اسفند 1393

22 ماهه شدی

عشقم سلام 22 ماهه شدی مبارککککککککک باشه نفسم یه ماهه دیگه بزرگتر شدی هوراااااااااا دو ماهه دیگه 2 ساله میشی یعنی واااااااااای باورش سخته برای من خدا پشت و پناهت باشه دختر یکی دونه من خودش نگه دارت باشه همه دنیای من ...
26 اسفند 1393

اولین سفر هوایی اوا به جزیره قشم

روز  یکشنبه 26 بهمن به همراه مامان شهناز و بابایی و منو دختری رفتیم فرودگاه و رفتیم قشم .مامان شهناز 25 اومد با هم شام اماده کردیم و راهی شدیم و حسابی خرید کردیم و گشتیم و خوش گذشت اوا هم خیلی خوب و خانوم بود و دلبری کرد همه ازش خوششون میومد و بهش ابزاز محبت میکردن اوا هم در مقابل واسشون بوس میفرستاد همچنین دختری داریم مااااااااا   هر جا میرسید کفشاشو در میاورد میخواست خودش بکنه پاش یا از کالسکه پرت میکرد پایین موقع خواب نق میزد و گریه میکرد گاهی از نشستن تو کالسکه هم خیلی بدش میومد مگر در مواقع خواب خلاصه که با وجود مادر شوهر خوب و مهربون این سفر یکی از بهترین سفرها شد و وجود اوا و خرید واسه اون همه یه لذت غیر قابل وصف داشت ...
19 اسفند 1393

متفرقه از نوع عکس 21 و 22 ماهگی

یه روز با دیانا و مامانش رفتیم خیابون و پاشاز گردی و بعد هم رفتیم سیب زمینی خوردیم کلی شیطونی و گریه و خنده و داد و فریادو خستگی  داشتیم از دست شما وروجکها اینم یه روز عصر که رفتیم خونه خاله مهسا و باز حسابی شیطونی و بدو  بدو کردین با شهنام حسابییییییییی جور شدی یه روز دوتایی با هم مریض شدیم اول تو بعد من وااااااااای که چه روزهایی بود    اینجا هم مریض بودی  دست تنها یه روز هم بابا نبود رفت تهران من و تو شب تا صبح تنها بودیم دوبار بردمت دکتر تا خوب شدی و خودم هم بدون استراحت سر پایی خوب شدم بابا هر شب میومد واسمون اب پرتغال میگرفت و تو خیلییییی خوب خوردی واسه همین سریع خوب شدی خدا را شکر و همکاری کردی تو غذا...
19 اسفند 1393

ادامه مهمون بازی2

سلام دختر قشنگم روز 8 بهمن تولد دیانا جون دختر دوستمون بود باز طبق معمول من و تو زودتر رفتیم و بابا هم مثل همیشه دیر اومد حسابی رقصیدی و چند بار با دبانا شمع تولدش را فوت کردی و دست میزدی و ذوق میکردی خیلییییییییی بهت خوش گذشت عشقممممم و حسابی اتیش سوزوندی خاله فاطمه هم کلی زحمت کشیده بود و غداهای خوشمزه تدارک دیده بود دستش درد نکنه  شب هم با گریه و چشم پر از اشک اومدی تو ماشین اینم از عکسهای اون شب                                       &n...
19 اسفند 1393

ادامه مهمون بازی

سلام دختر خوشگلم راستش همون شب که خونه خاله فریبا بدیم زن عمو زنگ زد واسه فرذاش شب دعوتمون کرد واسه شام فرداش حمام کردیم و من و تو زودتر با اژانس رفتیم تا تو بیشتر با سونیا باشی و بازی کنی و شب هم بابا اومد حسابی زن عمو زحمت کشیده بود و کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بود مخشوصا سوپ شیر که خیلییییییی عالی شده بود به ما را مثل همیشه شرمنده کردن و بهت هدیه دادن دستشون درد نکنه اینم از عکسهای خونه عمو ...
13 اسفند 1393

مروارید دوازدهم

عشق قشنگ من دندون جدیدت مبارکککککککککک تو سفر بودیم که نیش زده انگار و من دیشب متوجه شدم ببخشید مامانی به هر حال مبارککککک باشه . دندون جلو پایین سمت چپ ...
3 اسفند 1393
1